سقیفه تا عاشورا

مشخصات کتاب

سرشناسه : عباسی، امیرحسین، 1378-

عنوان و نام پديدآور : سقیفه تا عاشورا/مولف امیرحسین عباسی.

مشخصات نشر : قم: دارالنشر اسلام، 1400.

مشخصات ظاهری : 72ص.

شابک : 978-964-475-312-1

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : چاپ قبلی: نور الحیات، 1400(فیپا).

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate

موضوع : اسلام -- تاريخ -- از آغاز تا 61ق.

Islam -- History -- To 680

سقیفه بنی ساعده

*Saqifeh Bani Saede

واقعه کربلا، 61ق.

Karbala, Battle of, Karbala, Iraq, 680

رده بندی کنگره : BP14

رده بندی دیویی : 297/912

شماره کتابشناسی ملی : 8776225

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

ص: 1

اشاره

سقیفه تا عاشورا

امیر حسین عباسی 

ص: 2

تقدیم

به

اول مظلوم عالم

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

ص: 3

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

الحَمدُ لله رَبِّ العالَمین

وصلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا و نَبِیِّنا و حَبیبِنا و طَبیبِنا

الَّذی بُعِثَ رحمةً لِلعالَمين، و بَشيراً للمُذنِبين

مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّين

وعَلى آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الاَنجَبين، لا سِيّما

الإمامِ المُنتَظَر، و الوَليِّ المُنتَقِم

الحُجَّةِبن الحَسَنِ المَهدِيِّ (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

ولَعنَةُ اللهِ عَلى أعدائِهِم اجمَعين مِنَ الآنَ إلى يَومِ الدّين

آمينَ آمينَ آمين

ص: 4

فهرست

مقدمه9

فصل اول: مختصری از واقعۀ غدیر11

حجة الوداع13

نزول لقب «امیرالمؤمنین» برای علی بن ابی طالب (علیهما السلام)14

سپردن ودایع انبیا به علی (علیه السلام) 15

فصل دوم: شروع فاجعۀ سقیفه17

اعتراض عایشه به علی (علیه السلام) و پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) 19

اطلاع عایشه از برنامۀ غدیر و افشای آن20

امضای صحیفۀ ملعونه22

عکس العمل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به اصحاب صحیفه22

فراخواندن اصحاب صحیفه23

ائتلاف با بنی امیّه24

تشکیک در منظور از «من کنت مولاه...»26

سؤال دربارۀ الهی بودن غدیر26

پیشنهاد برای تغییر علی (علیه السلام) !27

پیشنهاد برای شرکت در خلافت29

سخن جبرئیل (علیه السلام) با عمر32

فصل سوم: مقدّمات غصب خلافت33

ص: 5

توطئۀ قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در کوه هرشی35

توطئۀ قتل علی (علیه السلام) بعد از هرشی39

مدینه و شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) 40

تشکیل گروه 34 نفری بر ضدّ غدیر40

امضای صحیفۀ ملعونۀ دوم در خانۀ ابوبکر41

وصیّت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به علی (علیه السلام) 42

مسموم کردن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) 42

شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و اجرای صحیفۀ ملعونه در سقیفه43

ابوبکر بر فراز منبر و بیعت با او43

دعوت غاصبین از امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای بیعت45

هجوم به خانۀ وحی و شهادت حضرت زهرا (علیها السلام)46

شهادت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 48

فصل چهارم: مقدّمات فاجعۀ عاشورا51

اقدامات معاویه برای ولایت عهدی یزید53

1. امام حسن مجتبی (علیه السلام) 53

2. سعد بن ابی وقّاص55

3. عایشه56

4. عبدالرحمان بن ابی بکر58

5. عبدالرحمان بن خالد58

ص: 6

6. تبعید سعید بن عثمان60

7. خریداری افراد با پول62

8. عبداللّه بن عمر63

فصل پنجم: جانشینی یزید و قیام امام حسین (علیه السلام) 65

نامۀ یزید به ابن زیاد67

منابع70

ص: 7

ص: 8

مقدمه

همان گونه که از احادیث بر می آید و تاریخ گواهی می دهد، سقیفه در مقابلۀ با غدیر، چندین هدف از جمله قتل و خانه نشین نمودن معصومین (علیهم السلام) را نشانه گرفته و تیرهای زهرآلود خود را به سمت ایشان پرتاب نمود.

سقیفه تفکری است باطل که در مقابل یک تفکر الهی قرار گرفت و با هوسرانی خویش، نه تنها از سعادتمندی جامعه جلوگیری نمود، بلکه خیلی ها را به همراه خود روانۀ دوزخ کرد.

اقدامات این تفکر ضد الهی و غاصب، دلیل روشنی است برای اثبات باطل بودن این عقیده که علماء شیعه نسبت به ابطال و نقد آن همّت گمارده اند.

در کتاب پیش رو قصد شده است که:

1. چهرۀ واقعی منافقین را نشان دهد؛

2. اقدامات اصحاب صحیفه را که به شهادت پنج تن آل عبا (علیهم السلام) منجر شد را به نمایش بگذارد؛

3. رابطۀ بین فاجعۀ سقیفه و جریان شهادت امام حسین (علیه السلام) را تبیین نماید.

ص: 9

این کتاب رویکردی تاریخی اعتقادی به وقایع اسلام از فاجعۀ ناگوار سقیفه تا شهادت سیّد و سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) به صورت اختصار دارد؛ لذا خوانندگان گرامی می توانند به دیگر کتب تألیف شده در این زمینه مراجعه نموده و به اطلاعات بیشتری دست پیدا کنند.

به امید آنکه این نوشتار به دیدگان مبارک صاحب غدیر که حقّ او را ظالمانه غصب نمودند، بیاید و باعث سرافرازی نوکر درگاهشان هنگام دیدار با مولایش باشد.

اصفهان، امیرحسین عباسی

4 ربیع الاول 1443 قمری

19 مهر 1400شمسی

ص: 10

فصل اول: مختصری از واقعۀ غدیر

اشاره

ص: 11

ص: 12

حجة الوداع

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) در اواخر عمر شریفشان از جانب حضرت حق مأمور به سفر به سوی مکّه شدند. مقدّمات این سفر توسّط رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و عمّال ایشان انجام شد و نهایتاً حضرت به همراه کاروانی عظیم، راهی حج شدند. از خانوادۀ حضرت، به غیر از امیرمؤمنان (علیه السلام) که بعداً به همراه سپاه یمن به کاروان حجّاج ملحق شدند، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) همسفر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) همسران خویش را مأمور کردند که باید در این سفر حضور داشته باشند که امّ سلمه، عایشه و حفصه از جملۀ آنان بودند.

بعد از حرکت کاروان و نزدیک شدن به مکّه، امیرالمؤمنین (علیه السلام) در روز دوشنبه، چهارم ذی الحجّه از سمت جنوب به مکّه نزدیک شدند در حالی که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نیز از شمال مکّه به نزدیکی این شهر رسیده بودند. امیرمؤمنان (علیه السلام) از لشکر جدا شده و یک نفر را مسئول آنان قرار دادند تا آنان را به مکّه بیاورد و خود پیشتر نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آمدند، پس از ملاقات و بیان ماجرا های پیش آمده در یمن و بین راه، به سوی کاروان یمن بازگشتند. (1)

ص: 13


1- گزارش حجّة الوداع، ص54 به نقل از کافی، ج4، ص246 و ج7، ص286؛ بحارالانوار، ج21، ص361-363-383؛ امالی شیخ طوسی1، ص597؛ بصائر الدرجات، ص501؛ المغازی (واقدی)، ج2، ص1079؛ الارشاد، ج1، ص61-62؛ العدد القویه، ص251؛ تهذیب الاحکام، ج5، ص455 و ج10، ص239؛ صحیح مسلم، ج2، ص725؛ تاریخ طبری، ج3، ص148-149؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص167؛ البدایة و النهایة، ج5، ص404؛ اعلام الوری، ج1، ص257-259.

همزمان با ورود کاروان مدینه از سمت شمال مکّه، کاروان یمن نیز از سمت جنوب وارد این شهر شدند و خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رسیده و به کاروان حجّاج پیوستند. (1)

پس از اعمال حج، دستور حرکت به سوی غدیر از جانب خداوند و به لسان مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) صادر شد.

حضرت به بلال دستور داد تا بین مردم اعلان کند:

«فردا کسی جز معلولان نباید باقی بماند و همه باید به سوی غدیر خم حرکت کنند».

نزول لقب «امیرالمؤمنین» برای حضرت علی بن ابی طالب (علیهما السلام)

در روز چهاردهم ذی الحجّه جبرئیل (علیه السلام) نازل شد و لقب «امیرالمؤمنین» را به عنوان لقب اختصاصی برای حضرت علی (علیه السلام) آورد و خود نیز به آن حضرت با همین لقب سلام داد و عرضه داشت: «السّلام علیک یا امیرالمؤمنین».

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به بزرگان اصحاب دستور داد تا نزد علی (علیه السلام) بروند و خطاب به آن حضرت «السّلام علیک یا أمیرالمؤمنین» بگویند، تا بدین وسیله در زمان حیات خود از آنان اقرار بر امیر بودن علی (علیه السلام) بگیرند.

سرشناسان اصحاب خدمت علی (علیه السلام) رسیدند و با عنوان «امیرالمؤمنین» به آن حضرت سلام کردند. در بین آن ها فقط ابوبکر و عمر به عنوان اعتراض به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) گفتند: آیا این حقّی از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت

ص: 14


1- گزارش حجّة الوداع، ص56 به نقل از بحارالانوار، ج21، ص393، 396.

غضبناک شده و فرمودند: حقّی از طرف خدا و رسولش است. خداوند این دستور را به من داده است. (1)

سپردن ودایع انبیا به امیرالمؤمنین (عليه السلام)

در همان روز بار دیگر جبرئیل (علیه السلام) نازل شد و این دستور را از طرف خدا آورد:

«نبوّت تو به پایان رسیده و روزگارت کامل شده است. من زمین را بدون عالمی که اطاعت من و ولایتم با او شناخته شود و حجّت بعد از پیامبرم باشد، رها نخواهم کرد. آنچه نزد تو از علم و میراث علوم انبیای قبل از تو و اسلحه و تابوت (صندوق) و آنچه از نشانه های پیامبران نزد توست، به وصی و خلیفۀ بعد از خود تسلیم نما».

پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را فرا خواند و با هم جلسۀ خصوصی تشکیل دادند و ودایع الهی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) داده شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) اسم اعظم، علم، حکمت، کتب انبیا (علیهم السلام) و سایر یادگار های آنان را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) سپرد و گفته های جبرئیل (علیه السلام) را به آن حضرت ابلاغ فرمود. (2)

ص: 15


1- گزارش حجّة الوداع، ص176-177 به نقل از بحارالانوار، ج37، ص111-120، 155؛ عوالم العلوم، ج 15/3، ص39، 114. مناقب آل ابی طالب (علیهم السلام)، ج2، ص224؛ کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص730.
2- گزارش حجّة الوداع، ص177-178 به نقل از عوالم العلوم، ج15/3، ص176؛ بحارالانوار، ج28، ص96 و ج40، ص216.

ص: 16

فصل دوم: شروع فاجعۀ سقیفه

اشاره

ص: 17

ص: 18

اعتراض عایشه به امیرالمؤمنین علی (عليه السلام) و پاسخ پیامبر (صلى الله عليه و آله وسلم)

پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در ایّام حجةالوداع، برای حفظ عدالت هر شبی را نزد یکی از همسران خود می ماندند. شبی که نوبت عایشه بود، پیامبرخدا و امیرالمؤمنین (علیهما السلام) خلوت کرده و دربارۀ ودایع انبیاء و دیگر اسرار گفتگو می کردند. گاهی نیز از مجلس برمی خاستند و مذاکرات خود را قدم زنان ادامه داده و سپس به مجلس خویش باز می-گشتند.

این جلسه به طول انجامید و همین مطلب بر عایشه سنگین آمد. او تصمیم گرفت نزد علی (علیه السلام) بیاید و در این باره به آن حضرت ناروا بگوید. امّ سلمه او را از این کار بر حذر داشت ولی او قبول نکرد، سوار بر شترش شد و به سرعت به مجلس امیرمؤمنان و پیامبر (علیهما السلام) آمد.

در آن جا خطاب به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: ای پسر ابی طالب! دائماً پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را از این که نزد من باشد مانع می شوی. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به عایشه فرمود:

«بین من و علی فاصله نشو که هیچ کس نمی تواند بین من و او فاصله بیندازد. قسم به آنکه جانم در دست اوست، هیچ مؤمنی او را مبغوض نمی دارد و هیچ کافری او را دوست نمی دارد. آگاه باش که حق بعد از من با علی است و به هر سو میل کند، به همان سو می رود. از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند».

عایشه نزد امّ سلمه بازگشت در حالی که گریه می کرد و ماجرا را برای او تعریف کرد. امّ سلمه گفت:

ص: 19

«من تو را نهی کردم، ولی تو نپذیرفتی و کار خود را انجام دادی». (1)

اطلاع عایشه از برنامۀ غدیر و افشای آن

فاجعۀ ناگوار سقیفه از زمانی کلید خورد که عایشه، سرّ ولایت را دریافت کرده و با دوستش حفصه، در میان گذاشت.

عایشه پس از مأیوس شدن از بر هم زدن مجلس خصوصی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، به فکر دیگری افتاد. او نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آمد و گفت که مجلس ایشان با علی (علیه السلام) طول کشیده است و سؤال کرد که چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، آن مسئله را از او پنهان می کند در حالی که شاید به صلاحش باشد! رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: درست است، به خدا قسم این مسئله برای کسی که خداوند او را به قبول آن و ایمان به آن سعادتمند نماید، صلاح است و من مأمورم که همۀ مردم را بدان دعوت نمایم و به زودی از آن مسئله اطلاع خواهی یافت وقتی آن را به طور عمومی اعلام کنم.

عایشه اصرار نمود و سرانجام پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند:

«به زودی به تو خبر خواهم داد، ولی آن را پنهان کن تا به من دستور داده شود که آن را به صورت عمومی اعلام کنم. اگر آن را پنهان نمایی، خداوند در دنیا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و برای تو فضیلتی خواهد بود که در ایمان به خدا و رسولش سبقت گرفته ای، ولی اگر این راز را فاش کنی و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده می شود را ترک کنی، به پروردگارت کافر شده ای و اجر تو از بین می رود و دست امن خدا و رسول را از خود برداشته ای و از زیانکاران خواهی بود و این به خدا و رسول ضرری نخواهد زد و لعنت خدا، ملائکه و همۀ مردم بر تو خواهد بود».

ص: 20


1- گزارش حجّة الوداع، ص178-179 به نقل از امالی شیخ طوسی1، ص475.

عایشه عهد کرد که آن سرّ را پنهان کرده و به آن ایمان بیاورد. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نیز آن راز را به او این چنین خبر دادند:

«خداوند تعالی به من خبر داده که عمر من پایان یافته و به من دستور داده که علی (علیه السلام) را به عنوان علامتی در بین مردم منصوب نمایم، و او را امام آنان قرار دهم و او را جانشین خود نمایم همان گونه که پیامبران قبل از من جانشینان خود را تعیین کرده-اند. من به سوی خدا می روم و خلافت او را اعلام خواهم کرد. این مسئله را پشت پردۀ قلبت حفظ کن تا خدا اجازۀ اعلام آن را بدهد».

عایشه بار دیگر قول داد که این راز را به کسی نگوید؛ اما خداوند به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) خویش خبر داد که او و رفیقش حفصه و پدرانشان در این باره چه خواهند کرد. عایشه در همان روز خبر اعلام ولایت را به حفصه خبر داد و هر یک از آن دو به پدرانشان خبر دادند (1) و این گونه بود که با حضور ابوبکر و عمر و دیگر منافقین، صحیفۀ ملعونۀ اوّل شکل گرفت.

ص: 21


1- گزارش حجّة الوداع، ص184 به نقل از صحیح بخاری، ج7، ص17 و ج8، ص449؛ صحیح مسلم، ج7، ص24؛ السیرة النّبویّة، ج4، ص449. فتح القدیر، ج5، ص250؛ مجمع الزوائد، ج7، ص126؛ تفسیر قرطبی، ج18، ص187؛ زاد المسیر، ج8، ص51؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص33 و ج6، ص52؛ ارشاد القلوب، ج2، ص112-135؛ تفسیر فرات کوفی، ص185؛ مجمع البیان، ج1، ص56؛ تفسیر نور الثقلین، ج5، ص370، ح8؛ مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج2، ص346؛ تأویل الآیات الظاهرة، ج2، ص697؛ الصراط المستقیم، ج3، ص168؛ تفسیر القمی، ج2، ص376؛ امالی شیخ طوسی1، ص302؛ بحارالانوار، ج22، ص232، 239، ح4 و ج27، ص95-97، 106-107 و ج30، ص383 و ج31، ص640، ح157.

امضای صحیفۀ ملعونه

ابوبکر، عمر، ابوعبیده جرّاح، معاذ بن جبل و سالم مولی ابی حذیفه، در مکّه یک قدم جلوتر گذاشته، عهدنامه ای را تنظیم و به امضاء در آوردند.

آنان در موقعی که کسی داخل کعبه حضور نداشت، وارد آنجا شدند و ابتدائاً پیمان نامه را به صورت شفاهی میان خود تجدید کرده و بر سر آن قسم یاد کردند و گفتند:

«با هم بر ضدّ علی اقدام می کنیم به گونه ای که تا ما زنده هستیم، به خلافت دست نیابد».

سپس عمر بن خطّاب متنی را املاء کرد و ابوعبیده جرّاح برای آنان نوشت:

«اگر محمّد از دنیا رفت یا کشته شد، خلافت را از اهل بیت او دور می کنیم».

در این هنگام، همگی مهر های خود را بر آخر آن نقش کرده و ابوعبیده جرّاح به عنوان امانت دار برگزیده شد تا با حضور او متخلّف را مجازات کنند. سرانجام ابوعبیده آن نوشته را در حضور چهار نفر دیگر در کعبه دفن کرد.

عکس العمل پیامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) به اصحاب صحیفه

در آن لحظه که اصحاب صحیفه پس از امضای صحیفه از کعبه بیرون آمدند، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در مسجد الحرام بود و هنگام خروج از کعبه آنان را می دید و از کار آنان اطلاع داشت. برای آنکه گمان نکنند کار آنان از نظر حضرت پنهان است، حضرت نگاهی به ابوعبیده کرده و برای استهزاء او

ص: 22

فرمود: «این امانت دار امّت است»!!! (1) که اشاره به امانت-داری او بین اصحاب صحیفه بود.

از آنجا که این صحیفه در کعبه امضا شد، و در واقع الحاد و کفری در بیت الهی بود، آیۀ 25 سورۀ حج نازل شد و از این بُعد آن را معرّفی کرد:

(...وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ )؛

«و هر که بخواهد در آنجا با انحراف از حق روی به ستم آورد [و دست به شرک و هر گناهی بیالاید] او را عذابی دردناک می چشانیم». (2)

فراخواندن اصحاب صحیفه

آخرین عکس العمل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به اصحاب صحیفه این بود که آنان را فراخوانده و همۀ اقداماتشان را به آنان خبر دادند و آنان را مورد مؤاخذه قرار دادند.

جالب اینکه آنان در نهایت جسارت و بی پروایی هرگونه اقدامی را انکار کردند و قسم یاد کردند که چنین قصدی نداشته و چنین سخنی نگفته-اند!!

در ردّ آنان آیۀ 74 سورۀ توبه نازل شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آیه را برای آنان تلاوت نمودند:

ص: 23


1- گزارش حجّة الوداع، ص187 به نقل از بحارالانوار، ج24، ص319 و ج28، ص85، 101، 102، 105، 116، 123، 125، 274 و ج30، ص125، 127، 128 و ج31، ص610 و ج36، ص153؛ کافی، ج1، ص420؛ مثالب ابن شهر آشوب (نسخۀ خطّی)، ص92، 93.
2- گزارش حجّة الوداع، ص187 به نقل از بحارالانوار، ج36، ص168؛ مثالب ابن شهر آشوب (نسخۀ خطّی)، ص93.

( يَحْلِفُونَ بِاللهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا... )؛

«همواره سوگند می خورند که [بر ضد پیامبر سخن ناروا و نادرست] نگفته اند، در صورتی که سخن کفرآمیز گفته اند و پس از اسلامشان کافر شده اند و به آنچه [از اهداف خائنانه ای که] دست نیافتند...». (1)

ائتلاف با بنی امیّه

اصحاب صحیفۀ ملعونه، برای پیشبردن اهداف شوم خود، به تعداد نفرات بیشتری نیاز داشتند؛ برای این کار، به جستجوی افرادی که کینۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به دل داشتند و با خلافت ایشان موافق نبودند پرداختند. سرانجام به بنی امیّه که با اهداف پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) مخالف بوده و تنها برای خلافت بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ایمان ظاهری آورده بودند رسیدند.

آنان جلسه ای را ترتیب داده و سردمداران بنی امیّه را که عثمان و معاویه بودند، به این جلسه فراخواندند. در این جلسه عبدالرّحمان بن عوف، عمرو عاص، سعد بن ابی وقاص، مغیرة بن شعبة، ابوهریره و ابوموسی اشعری نیز حضور داشتند.

در آن جلسه، مسئلۀ اقتصادی را هم به مسائل مورد نظر خود اضافه کردند و آن منع خمس از اهل بیت (علیهم السلام) بود.

ص: 24


1- گزراش حجّة الوداع، ص190 به نقل از بحارالانوار، ج7، ص209 و ج22، ص96، ح49 و ج28، ص122 و ج31، ص633، 635.

بنی امیّه از آنان پرسیدند: برای خلافت چه کسی را در نظر گرفته اید؟ گفتند: ابوبکر! آنان گفتند: با منع خمس موافقیم اما با خلافت ابوبکر نه! و در واقع با اصل غصب خلافت موافقت کردند اما دربارۀ خلافت ابوبکر مردّد بودند.

سرانجام اصحاب صحیفه، همین مقدار را از بنی امیّه پذیرفتند و با آنان نیز هم پیمان شدند و ابوعبیده جرّاح را شاهد خود قرار دادند و گروه خود را برای اجرای نقشه های شوم خود گسترده تر کردند. (1)

پس از آخرین حجّ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و واقعۀ با شکوه غدیر و معرفی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به عنوان وصی، خلیفه و جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، اصحاب صحیفه در پی عملی کردن اهداف خود بر آمدند.

اقدامات اصحاب صحیفه

اولین اقدامات آنان پس از امضای عهدنامه، وسوسه اندازی در میان مردم بود که در رأس این توطئه، عمر بن خطاب به دور از چشم رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و یاران با وفایشان برای سست نمودن اعتقاد مردم می گفت:

«از اینکه قریش را در برابر پسر ابوطالب و فرزندانش ذلیل کند، هیچ کوتاهی نمی کند».

گروهی از منافقین (2) نیز می گفتند:

ص: 25


1- گزارش حجّة الوداع، ص190.
2- گزارش حجّة الوداع، ص283 به نقل از بحارالانوار، ج23، ص371 و ج37، ص160؛ عوالم العلوم ج15/3، ص141.

«محمّد هر از چند گاه ما را به امری جدید دعوت می کند، و اکنون دربارۀ اهل بیتش آغاز کرده که اختیار ما را به دست آنان بسپارد».

تشکیک در معنای «من کنت مولاه...»

تشکیک در معنای «من کنت مولاه...» (1)

دومین شیوۀ تخریب راهی بود که عدّه ای از منافقینِ انصار آن را پیش گرفتند و سایه های آن تا امروز ادامه یافته است، و آن این بود که اظهار کنند هنوز نفهمیده اند منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از مراسم مفصّل غدیر چیست!!

پس از اینکه تشکیک مذکور را شایع کردند، عدّه ای را نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرستادند تا از طرف آنان سؤال کنند که منظورتان از این خطابه و «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه» چیست؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) با کمال خونسردی فرمودند: به آنان بگویید:

«علی بعد از من صاحب اختیار مؤمنین و دلسوزترین مردم برای امّت من است».

سؤال دربارۀ الهی بودن غدیر

سؤال دربارۀ الهی بودن غدیر(2)

سومین روش در شبهه اندازی، نسبت ناروای ساختگی بودن مراسم غدیر از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و تشکیک در نسبت آن به خدا بود. منافقین به این مطلب دامن زده و به صورت علنی به زبان آوردند. مطرح کنندگان اصلی این

ص: 26


1- گزارش حجّة الوداع، ص283 به نقل از بحارالانوار، ج28، ص200.
2- گزارش حجّة الوداع، ص284 به نقل از عوالم العلوم، ج15/3، ص141، 196؛ بحارالانوار، ج9، ص228 و ج36، ص101، 149 و ج37، ص120، 160.

جسارت، ابوبکر و عمر بودند که قبلاً در مراسم بیعت نیز چنین سخنانی را بر زبان جاری کرده بودند.

کیفیت به میان آوردن این شایعه هم در این قالب بود که «خدا به او امر نکرده و این مطلبی است که از پیش خود ساخته و به خدا نسبت می دهد» که در زبان عربی از آن با کلمۀ «تَقَوُّل» یاد می شود و سپس کلمۀ «کذّاب» را هم به آن افزودند، و برای توجیه علّت این «تَقَوُّل»، هدف شرافت دادن به پسر عمویش را مطرح کردند.

پیشنهاد برای تغییر امیرالمؤمنین (عليه السلام)!

پیشنهاد برای تغییر امیرالمؤمنین (علیه السلام)! (1)

چهارمین روشی که منافقین برای شبهه اندازی در پیش گرفتند و به عنوان شگردی تازه آن را به میان آوردند، مسئلۀ تغییر امیرالمؤمنین (علیه السلام) و انتخاب شخصی دیگر بود.

آنان در ابتدا این مطلب را در بین خود مطرح کرده و گفتند:

«ای کاش امام دیگری غیر از علی برای ما قرار می داد و به جای او دیگری را جایگزین می کرد. قلب های ما هرگز طاقت ولایت علی همراه با اطاعت او را ندارد. از پیامبر بخواهیم که او را برای ما به دیگری تبدیل کند. ای کاش علی را امام قرار نمی داد و ما را امام قرار می داد، یا اکنون که او را امام قرار داده تغییر می داد و ما را به جای او می-نهاد».

ص: 27


1- گزارش حجّة الوداع، ص286-287 به نقل از بحارالانوار، ج23، ص210 و ج36، ص148 و ج37، ص160، 161؛ عوالم العلوم، ج15/3، ص297؛ تفسیر فرات کوفی، ص177؛ الصراط المستقیم، ج1، ص314.

آنان این سخن ها را به زبان آوردند و به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نیز با گستاخی تمام درخواست خود را رساندند. سخنگوی آنان معاذ بن جبل یکی از امضاء کنندگان صحیفه بود.

جالب تر اینکه ابوبکر و عمر را به عنوان جایگزین حضرت علی (علیه السلام) پیشنهاد دادند!! و این گونه بود که پرده از منشأ توطئه ها برداشته شد. آنان گفتند:

«یا رسول اللّه! مردم تازه مسلمان شده اند و راضی نمی شوند که نبوّت در شما و امامت در پسر عمویتان باشد. اگر آن را به غیر او منتقل نمایید، بهتر خواهد بود».

پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند:

«من این کار را با رأی خود انجام نداده ام که دربارۀ آن اختیاری داشته باشم. این خداوند است که به من دستور داده و آن را بر من واجب کرده است».

خداوند نیز بی درنگ پاسخ آنان را با آیۀ 15 سورۀ یونس داد و آن را بر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) چنین نازل کرد:

( وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ ۙ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ ۚ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ ۖ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ )؛

«و هنگامی که آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، کسانی که دیدار [قیامت] ما [و محاسبه شدن اعمالشان] را امید ندارند، می گویند: قرآنی غیر این بیاور یا آن را [به آیاتی دیگر که خوش آیند طبع ما باشد] تغییر ده!! بگو: مرا نرسد که آن را از نزد خود تغییر دهم؛ جز آنچه را به من وحی می شود، پیروی نمی کنم؛ من اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ می ترسم».

ص: 28

بدین ترتیب پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به آنان اعلان کردند که من حقّ چنین تغییری را ندارم چرا که از پیش خود انجام نداده ام بلکه کاملاً پیرو وحی هستم، و از کوچک ترین سرپیچی در اعلان ولایت علی (علیه السلام) از عذاب الهی ترس دارم.

اینان به خیال خود می توانند با این سخنان، امیرمؤمنان (علیه السلام) را تغییر دهند اما ظاهراً ایمان ندارند که فرستادۀ خدا از خود سخنی به زبان نمی آورد. گویا نمی دانند که خداوند در کتاب محکمش دربارۀ پیامبر خویش فرمود:

( وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ )؛ (1)

«و از روی هوا و هوس سخن نمی گوید. گفتار او چیزی جز وحی که به او نازل می شود، نیست».

پیشنهاد برای شرکت در خلافت

پیشنهاد برای شرکت در خلافت (2)

پنجمین اقدام منافقین این بود که از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بخواهند که دیگران را در خلافت شراکت دهند آنان پیش از خطبۀ غدیر نیز همین درخواست را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) مطرح کرده بودند.

منافقین قریش به عنوان دلسوزی این مسئله را در ابتدا مطرح نمودند و گفتند:

«اگر از ترس مخالفت با پروردگارت نمی توانی دیگری را جایگزین علی (علیه السلام) نمایی، پس مردی از قریش را با او در خلافت شریک نما تا مردم با حضور او آرام گیرند و این کار شما به نتیجه برسد و مردم با شما مخالفت نکنند».

ص: 29


1- نجم/3، 4.
2- گزارش حجّة الوداع، ص287-288 به نقل از بحارالانوار، ج23، ص362، 380 و ج37، ص120، 160، 161؛ عوالم العلوم، ج15/3، ص67، 85، 136، 149.

پیرو آن معاذ بن جبل با گروه دیگری از منافقین نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آمد و این بار نام کسی را که به عنوان قریش پیشنهاد جانشینی اش را داشتند به میان آورده و گفت:

«یا رسول اللّه! اگر ابوبکر و عمر را با علی در خلافت شریک نمایی تا مردم در این باره آرام بگیرند، آنچه صلاح آنان است به انجام می رسد. پس آنان را در ولایت علی شریک نما تا برای پذیرفتن سخن تو آمادگی پیدا کنند و سخن تو را بپذیرند».

بعد از این مرحله، عدّه ای از قریش به همراه شخص عمر نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) آمدند و این بار عمر به عنوان سخنگوی آنان گفت:

«یا رسول اللّه! ما پرستش بت ها را رها کردیم و پیرو تو شدیم! پس ما را در ولایت او شرکت ده تا شریک او باشیم»!!

این توطئه به هر شکلی که بود انجام گرفت در حالی که پس از آن مراسم عظیم و با شکوه و سخنرانی بلند رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بر فراز منبر، این به اصطلاح مصلحت اندیشی ها و دلسوزی ها جایی نداشت و در برابر امر خداوند منّان بر ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نظر مسخره ای بیش نبود.

با اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) پاسخ آنان را داد، اما خداوند حکیم خود به میدان آمده و فوراً آیات 65-66 سورۀ زمر نازل شد که خطاب آن به ظاهر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند ولی در واقع پیشنهادکنندگان را هدف گرفته بود:

( وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ. بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ )؛

ص: 30

«بی تردید به تو و به کسانی که پیش از تو بوده اند، وحی شده است که اگر مشرک شوی، همه اعمالت تباه و بی اثر می شود و از زیانکاران خواهی بود. بلکه فقط خدا را بپرست و از سپاس گزاران باش».

آیۀ فوق نه تنها پاسخی دندان شکن به منافقین بود، بلکه تهدیدی رسا برای آنانی بود که بخواهند در ولایت و خلافت امیر عوالم حضرت علیّ بن ابی طالب (علیهما السلام) شریک شوند.

وقتی سخن از انتصاب است، یعنی حتّی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) که شخص اول عالم است هم نمی تواند در امر امامت دست ببرد. خداوند اراده کرده که امیر عوالم علی (علیه السلام) خلیفه و جانشین بلافصل رسولش باشد و این امر به ارادۀ خود اوست. این مطلب از اعتقادات مسلّم شیعه بوده و حتّی انبیاء گذشته هم اجازۀ تعیین وصی و جانشین خود را نداشته اند.

آیة اللّه سید علی میلانی در کتاب «الاصول العامّة لمسائل الامامة» می نویسد:

«...و شکی در این نیست که همۀ انبیا (علیهم السلام) وصی و جانشین داشته و امّت ها در انتخاب اوصیا، هیچ اختیاری از خود نداشته اند بلکه از آیات و روایات روشن می شود که انتصاب وصی، به دست انیبا (علیهم السلام) هم نبوده است، و این انتصاب تنها به اختیار خداوند تبارک و تعالی است. و لذا موسی (علیه السلام) خداوند را خواند و از او انتصاب وصی خود را طلب نمود...». (1)

همان گونه که حضرت موسی (علیه السلام) انتصاب وصیّ خود را این گونه از خداوند متعال طلب می کنند:

ص: 31


1- الاصول العامّة لمسائل الامامة، ص47.

( وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي* هَارُونَ أَخِي* اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي* وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي )؛ (1)

«و از خانواده ام دستیاری برایم قرار ده، هارون، برادرم را. پشتم را به او محکم کن، و او را در کارم شریک گردان».

سخن جبرئیل (عليه السلام) با عمر

عمر پس از شنیدن آیات سورۀ زمر، همراهان خود را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رها کرده و با عجله بیرون آمد. در آن حال، به اسب سواری برخورد که در کنار جمعیت ایستاده بود و عمامه ای زرد رنگ بر سر داشت که بوی مشک از آن ساطع بود. او خطاب به عمر گفت:

«به خدا قسم روزی مانند امروز هرگز ندیدم. چقدر کار پسر عمویش را مؤکّد نمود و برای او پیمانی بست که جز کافر به خدا و رسولش یا منافق آن را بر هم نمی زند. وای بر کسی که پیمان او را بشکند».

عمر از او پرسید: تو کیستی؟ ولی آن شخص سکوت کرد. سپس عمر نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آمد و این ماجرا را به آن حضرت خبر داد. حضرت فرمودند:

«آن اسب سوار را شناختی؟ او جبرئیل بود! پیمان ولایتی را برای شما مطرح کرد که اگر آن را بر هم زنید یا در آن شک نمایید روز قیامت من خصم شما خواهم بود. تو مواظب باش شکنندۀ این پیمان نباشی که اگر چنین کنی خدا و رسول و ملائکه و مؤمنان از تو بیزار خواهند بود».

ص: 32


1- طه/29-32.

فصل سوم: مقدّمات غصب خلافت

اشاره

ص: 33

ص: 34

توطئۀ قتل پیامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) در کوه هرشی

به هنگام وداع با غدیر، منافقین توطئۀ دیگری را تدارک دیدند که نقشۀ قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) قبل از رسیدن به مدینه بود.

این تصمیم حاکی از غیظ و کینه ای بود که از اجرای منظم و بی دغدغۀ مراسم سه روزۀ غدیر به دل گرفتند و آنچه را که باور نداشتند به چشم خود دیدند. از سوی دیگر وحشت داشتند که پس از رسیدن به مدینه، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نقشه های شوم آنان را بر ملا کند و نزد همگان آنان را معرفی فرمایند. بنابراین بر آن شدند که خیال خود را از همۀ مراحل احتمالی بعدی راحت کنند و با قتل آن حضرت، نفس راحتی بکشند.

برای این کار، نُه نفر از هم پیمانان درجه اول خود را انتخاب کردند که عبارت بودند از: عثمان، معاویه، عمرو عاص، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوموسی اشعری، مغیرة بن شعبه و ابوهریره که با گروه پنج نفری خود، چهارده نفر می شدند.

از آنجایی که کاروانیان معمولاً شب را که خنک تر بود برای حرکت انتخاب می کردند، بنابراین زمان اجرای نقشه را نیمه های شب و ساعاتی که اکثر مردم سوار بر مرکب های خود خواب آلود هستند، تعیین نمودند.

ص: 35

مناسب ترین مکان برای اجرای نقشه، قلّۀ «کوه هرشی» بود، چرا که به خاطر گردنه های خطرناکی که داشت، مردم کمتر اطراف پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند. مردم وقتی به این کوه می رسیدند، یا باید کوه را دور می زدند که مسیرشان دور تر می شد اما از این گردنه ها و پرتگاه های خطرناک نجات می یافتند و یا اینکه باید از کوه بالا رفته و با سرعت کمتری مسیر را طی می کردند اما زودتر به مقصد می رسیدند.

تصمیم منافقین این بود که اگر بتوانند، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را در یکی از پرتگاه های کوه به پایین پرتاب کنند و در غیر این صورت با شمشیر حمله کرده و حضرتش را به قتل برسانند.

پس از عشا، کاروانیان به راه افتادند، اکثر آنان دور زدن کوه را انتخاب کردند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند:

«اگر کسی بالا رفتن از کوه را انتخاب می کند، حق ندارد قبل از من به آنجا برود».

سپس به حذیفه دستور داد تا در پای کوه مواظب باشد که چه کسانی جلوتر از حضرت به سمت قلّه می روند. حدیفه می گوید:

«چهارده نفر را دیدم که صورت های خود را پوشانده بودند و سوار بر شتر به سمت قلّه حرکت کردند».

منافقین در گروه چهارده نفری خود پیشاپیش قافله رفتند و در محل موعود _که پایین سربالایی وقلّۀ کوه هرشی و آغاز سراشیبی کوه بود_ در ظلمت شب حاضر شدندو شترهای خود را در کناری خوابانیدند. پس از آن، هفت نفر در سمت راست و هفت نفر دیگر در سمت چپ جادّه پشت

ص: 36

صخره ها به کمین نشستند. آنان ظرف های استوانه ای بزرگی را نیز همراه خود برده بودند و آنها را پر از ریگ و شن کرده بودند تا برای رم دادن شتر آنها را از پشت سر در سراشیبی کوه رها کنند و بغلتانند.

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) با حذیفه و عمّار با شتری تندرو به سوی قلّۀ هرشی حرکت کردند. عمّار افسار شتر حضرت را به دوش می-کشید و حذیفه از پشت سر شتر را راهنمایی می کرد.

به نزدیکی قلّه که رسیدند، جبرئیل (علیه السلام) صدا زد:

«یا محمد! ابوبکر و عمر و ابوعبیده و معاذ بن جبل و سالم و عثمان و معاویه و عمرو عاص و طلحه و سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف و ابوموسی اشعری و مغیرة بن شعبه و ابوهریره در انتظار تو نشسته اند تا تو را به قتل برسانند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) این خبر را به حذیفه و عمّار رساندند و دستور داد تا با شمشیر های خود آماده باشند. در عین حال خداوند متعال با وعدۀ «وَاللّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» خبر داد که آنان قادر به هیچ اقدامی نخواهند بود.

هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و دو همراه آن حضرت به قلّۀ کوه رسیدند و راه سراشیبی را پیش گرفتند، آن چهارده نفر، نقشۀ خود را از پشت سر آغاز کردند. ابتدا ظرف های پر از شن و نیز سنگ های بزرگ را که در پرتگاه قرار داده بودند، غلتاندند و آنها را به سمت پایین رها کردند. صدای وحشتناکی بلند شد و سنگ ها به سمت پاهای شتر پیش آمدند.

شتر وحشت کرد و نزدیک بود بِرَمَد و آن حضرت را بر زمین بزند؛ ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فریاد زد:

«آرام بگیر که بر تو مسئله ای نخواهد بود».

ص: 37

شتر با زبان عربی فصیح پاسخ داد:

«به خدا قسم یا رسول اللّه، قدم از قدم بر نمی دارم در حالی که شما بر پشت من نشسته اید»!

سرانجام با توقف شتر، سنگ ها به سمت پایین کوه رفتند و شتر آسیبی ندید.

منافقین پس از این شکست، به سمت شتر حمله کردند تا آن را در حالی که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بر آن نشسته، به پایین کوه پرتاب کنند که حذیفه و عمّار با شمشیرهایشان با آنان مقابله نمودند. با آنکه تعداد منافقین چهارده نفر و همراهان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) دو نفر بودند، وقتی نقشۀ خود را خنثی شده دیدند، پا به فرار گذاشته، پشت صخره ها پنهان شدند تا پس از عبور پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) سوار بر شتر های خود، به کاروان ملحق شوند. (1)

لذا این توطئه نیز در نطفه خفه شد و بار دیگر وعدۀ الهی محقّق شده و منافقین نتوانستند نقشۀ خود را عملی کنند.

ص: 38


1- گزارش حجّة الوداع، ص304-311 به نقل از عوالم العلوم، ج15/3، ص165، 166، 304؛ مثالب (ابن شهر آشوب) نسخۀ خطّی، ص93، 96؛ بحارالانوار، ج7، ص209 و ج28، ص97، 99، 100، 101، 111 و ج31، ص632، 635 و ج115، 116، 135.

توطئۀ قتل امیرالمؤمنین علی (عليه السلام) بعد از هرشی

توطئۀ قتل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بعد از هرشی(1)

منافقین بعد از شکست در توطئۀ قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در کوه هرشی آرام ننشستند. آنان مجلس سرّی تشکیل دادند و این بار برای از میان برداشتن امام منصوب از جانب خدا و رسول، دربارۀ نقشۀ قتل امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مشورت پرداختند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که این قتل باید قبل از رسیدن به مدینه انجام شود.

برای اینکه فرار و گریز ماجرای قبل تکرار نشود، معاهده نامه ای دربارۀ قتل آن حضرت امضاء کردند و آن را به ابوعبیده جرّاح که امینشان بود سپردند و آمادۀ مقدمات اجرای این نقشه شدند.

جبرئیل (علیه السلام) این خبر را به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رساند در این هنگام حضرت فوراً ابوعبیده را احضار کردند و صحیفه را از او طلب نمودند، این بار ابوعبیده نتوانست انکار کند و سریعاً آن نوشته را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) تحویل داد.

با اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آن دست نوشته را از آنان گرفت و امضای تک تک آنان در آخر پیمان نامه دیده می شد، اما با کمال وقاحت قسم یاد کردند که قصد سوئی نداشته اند.

اینجا بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آیۀ 74 سورۀ توبه را برای آنان قرائت فرمودند:

( يَحْلِفُونَ بِاللهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا... )؛

ص: 39


1- گزارش حجّةالوداع، ص312 به نقل از بحارالانوار، ج28، ص102؛ الصراط المستقیم، ج1، ص296.

«همواره سوگند می خورند که [بر ضد پیامبر سخن ناروا و نادرست] نگفته اند، در صورتی که سخن کفرآمیز گفته اند و پس از اسلامشان کافر شده اند و به آنچه [از اهداف خائنانه ای که] دست نیافتند...».

مدینه و شهادت پیامبر (صلى الله عليه و آله وسلم)

مردم مدینه از طرفی بعد از سفر یک ماهۀ خود در فکر استراحت و آرامش بوده و از طرف دیگر همزمان نگران خبری بودند که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از رحلت خود داده بودند. اما در این بین، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) همچنان در فکر محکم کاری دربارۀ ولایت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) و جلوگیری از فتنه های منافقین بودند.

تشکیل گروه 34 نفری بر ضدّ غدیر

تشکیل گروه 34 نفری بر ضدّ غدیر (1)

در پنج روز باقی مانده از ماه ذی الحجّه، گروه 34 نفری که متشکّل از چهارده نفر از توطئه گران قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند و با آمدن بسیر بن سعید و اسید بن حضیر، بسیاری از رؤسای قبایل و صاحب نفوذان مردم که از آن دو فرمان می بردند، تحت پیمان ضدّ غدیر در آمدند. همچنین ابوبکر و عمر و ابوعبیده، بزرگان منافق قریش را به پیمان خویش دعوت کردند و بسیاری از آنان را که از طلقاء و آزادشدگان فتح مکّه بودند، با خود همراه کردند.

ص: 40


1- گزارش حجّةالوداع، ص323 به نقل از بحارالانوار، ج28، ص102-111 و ج29، ص103 و ج30، ص216، 271.

بنابراین با افزوده شدن 20 نفر به گروه چهارده نفری، یک گروه 34 نفری تشکیل شد که همگی زبده ترین دشمنان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند.

امضای صحیفۀ ملعونۀ دوم در خانۀ ابوبکر

امضای صحیفۀ ملعونۀ دوم در خانۀ ابوبکر (1)

در یکی از شب های ماه محرّم سال 11 هجری، این گروه 34 نفری در خانۀ ابوبکر جمع شدند.

نهایتاً نتیجه این شد که اگر خلافت را به دست گرفتند، خلافت از پنج نفر امضاء کنندگان صحیفۀ اول، یعنی ابوبکر، عمر، ابوعبیده و معاذ بن جبل و سالم، خارج نباشد و تا آنان زنده اند، نوبت خلافت به دیگری نرسد.

در همان شب متن مفصّلی را تدوین کرده و به سعید بن عاص دستور دادند تا آن را برایشان بنویسد و در آخر به امضای 34 نفر حاضر در جلسه رسانیدند.

سپس صحیفه را به ابوعبیده سپردند تا در فرصت مناسب آن را به مکّه ببرد و در کعبه، کنار صحیفۀ اول زیر خاک پنهان کند!

ص: 41


1- گزارش حجّةالوداع، ص323 به نقل از بحارالانوار، ج28، ص102-111 و ج29، ص103 و ج30، ص216، 271.

وصیّت پیامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) به امیرالمؤمنین علی (عليه السلام)

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) برای روز های پس از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) از ایشان کسب تکلیف می نمودند. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در پاسخ، چنین وصیّت فرمودند:

«یاعلی! اگر یارانی یافتی که با دشمنانت بجنگی، حق خود را طلب کن، وگرنه خانه نشینی اختیار کن؛ چرا که من در روز غدیر خم از مردم عهد و پیمان گرفته ام که تو وصی و خلیفۀ من و صاحب اختیار آنان بعد از من هستی. مَثَل تو، مثل بیت اللّه الحرام است که مردم باید سراغ تو بیایند و تو نباید سراغ مردم بروی». (1)

مسموم کردن پیامبر (صلى الله عليه و آله وسلم)

عایشه و حفصه با همدستی پدرانشان تصمیم بر مسموم کردن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) گرفتند تا زودتر به اهداف خود دست یابند. آنان با گذشت دو ماه از واقعۀ غدیر، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را به دست عایشه و حفصه مسموم کردند. هنگامی که حضرت در بستر افتادند، آنان سم را به عنوان دارو به حضرت می دادند، و وقتی حضرت بی حال می شدند با وجود ممانعت حضرت، آن را به زور در حلق پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) می ریختند. وقتی آن حضرت به حال آمدند، فرمودند: مگر من به شما اشاره نمی کردم که دارو را به اجبار به من نخورانید؟! در

ص: 42


1- گزارش حجّةالوداع، ص329-330 به نقل از اثبات الهداة، ج2، ص111، ح465.

پاسخ گفتند: ما به عنوان اینکه مریض دارو را دوست ندارد این کار را کردیم!! فرمود: همۀ شما بر این کار متّفق بودید!!! (1)

شهادت پیامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) و اجرای صحیفۀ ملعونه در سقیفه

شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و اجرای صحیفۀ ملعونه در سقیفه(2)

بالاخره ساعات آخر عمر با برکت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به پایان رسید و شخص اول عالم، چشم از جهان فرو بستند. در این هنگام، انصار در سقیفه گرد آمدند. در حالی که خزرجی ها می خواستند سعد بن عباده را جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) کنند، گروهی از مهاجران نیز به آنها پیوستند.

همۀ این افراد، پیکر مطهّر حضرت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله وسلم) را در میان چند تن از خاندانش رها کردند و به بهانۀ دلسوزی برای امّت، شورایی برای انتخاب جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) تشکیل دادند و بر سر آن به جنگ و جدال پرداختند.

ابوبکر بر فراز منبر و بیعت با او

مردم تنها با فاصلۀ چند ساعت از شهادت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم)، ابوبکر را بر فراز منبر دیدند که اصحاب صحیفه با او بیعت می کنند و به او برای خلافت تبریک می گفتند!!

ص: 43


1- گزارش حجّةالوداع، ص332 به نقل از تاریخ طبری، ج2، ص438؛ بحارالانوار، ج22، ص239، 246، 514، 516.
2- گزارش حجّة الوداع، ص337.

به راستی چقدر زود سخنان رسای پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) دربارۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در روز غدیر را به دست فراموشی سپردند و با غیرِ او بیعت نمودند.

پس از بیعت با ابوبکر در سقیفه، افرادی که با او بیعت کرده بودند، او را همچون دامادی که به حجله می برند، شادی کنان به مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بردند. (1)

در روز سه شنبه، فردای روزی که در سقیفۀ بنی ساعده با ابوبکر بیعت به عمل آمد، کودتاچیان ابوبکر را آوردند تا بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نشست. عمر بن خطّاب پیش از اینکه ابوبکر سخنی بگوید، برخاسته و پس از حمد خداوند، سخنانی گفت و اینطور ادامه داد که خداوند کتاب خود را که دستمایۀ هدایت و راهنمایی پیامبرش نیز بوده، در میان شما نهاده است. اگر به آن چنگ بزنید، خداوند شما را هم به همان راه که پیامبرش را هدایت فرمود، راهنمایی خواد کرد. اکنون خداوند شما را بر زمامداری بهترینتان که یار و همدمِ غار رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بود، هم رأی و هماهنگ کرده است. پس برخیزید و با او بیعت کنید!!! بنابراین عموم مردم با ابوبکر بیعت کردند. (2)

ص: 44


1- سقیفه، ص54 به نقل از الریاض النضرة، ج1، ص164؛ تاریخ الخمیس، ج1، ص188.
2- سقیفه، ص54 و 55.

دعوت غاصبین از امیرالمؤمنین (عليه السلام) برای بیعت

زمانی که مردم دچار فتنۀ آن دو نفر (ابوبکر و عمر) شدند، و جز امیرالمؤمنین (علیه السلام) و بنی هاشم، ابوذر، مقداد و سلمان و عدّه ای کم، کسی باقی نماند، عمر به ابوبکر گفت:

«همۀ مردم با تو بیعت کردند جز این مرد و اهل بیتش و این چند نفر. اکنون سراغ او بفرست».

ابوبکر پسر عموی عمر را که به او «قُنفُذ» گفته می شد، سراغ حضرت فرستاد و به او گفت:

«ای قنفذ! سراغ علی برو و به او بگو: خلیفۀ پیامبر را اجابت کن»!!

قنفذ رفت و پیام را رسانید. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود:

«چه زود بر پیامبر دروغ بستید، پیمان را شکستید و مرتد شدید. به خدا قسم، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) غیر مرا خلیفه قرار نداده است. ای قنفذ بازگرد که تو فقط پیام رسانی. به او بگو: علی به تو می گوید: «به خدا قسم پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) تو را خلیفه قرار نداده و تو خوب می دانی که خلیفۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) کیست»!

قنفذ نزد ابوبکر بازگشت و پیام را رسانید. ابوبکر گفت:

«علی راست می گوید، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) مرا خلیفۀ خود قرار نداده است»!

عمر غضبناک شد و از جا جست و بپا ایستاد. ابوبکر گفت: «بنشین»! سپس به قنفذ گفت:

«نزد علی برو و به او بگو: امیرالمؤمنین ابوبکر را اجابت کن»!

قنفذ آمد تا نزد علی (علیه السلام) وارد شد و پیام را رسانید. حضرت فرمود:

«به خدا قسم دروغ می گوید. نزد او برو و به او بگو: به خدا قسم نامی را که از آنِ تو نیست بر خود گذاشته ای، تو خوب می دانی امیرالمؤمنین غیر توست».

ص: 45

قنفذ بازگشت و به ابوبکر و عمر خبر داد. عمر غضبناک از جا برخاست و گفت:

«من ضعف عقل و ضعف رأی او را می شناسم!! و می دانم که هیچ کار ما درست نمی-شود تا آنکه او را بکشیم!! مرا رها کن تا سر او را برایت بیاورم».

ابوبکر گفت: «بنشین»، ولی عمر قبول نکرد، و او را قسم داد تا نشست. سپس گفت:

«ای قنفذ! نزد او برو و به او بگو: ابوبکر را اجابت کن».

قنفذ آمد و گفت:

«ای علی! ابوبکر را اجابت کن».

علی (علیه السلام) فرمود:

«من مشغول کار دیگری هستم، و کسی نیستم که وصیّت دوستم و برادرم را رها کنم و سراغ ابوبکر و آن ظلمی که بر آن اجتماع کردید بیایم». (1)

هجوم به خانۀ وحی و شهادت حضرت زهرا (علیها السلام)

قنفذ رفت و به ابوبکر خبر داد. عمر غضبناک از جا جست و خالد بن ولید و قنفذ را صدا زد و به آنان دستور داد تا هیزم و آتش با خود بیاورند.

سپس به راه افتاد تا به درِ خانۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید در حالی که حضرت زهرا (علیها السلام) پشت در نشسته، سر مبارک را بسته و در شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) جسم شریفشان نحیف شده بود.

عمر پیش آمد و در را زد، و بعد صدا زد:

ص: 46


1- کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص583-585، ح48.

ای پسر ابی طالب! در را باز کن!

حضرت زهرا (علیها السلام) فرمودند:

ای عمر! ما را با تو چه کار است؟ ما را به حال خودمان رها نمی کنی؟

عمر گفت:

«در را باز کن وگرنه خانه را بر سر شما آتش می زنیم»!

فرمود:

«ای عمر! از خدای عزوجل نمی ترسی که داخل خانه ام می شوی و بر منزل من هجوم می آوری»؟

ولی عمر تصمیم بر بازگشت نگرفت و آتش طلب کرد و آن را کنار در شعله ور ساخت به طوری که در آتش گرفت. سپس در را فشار داد (و در باز شد).

به راستی غاصبین خلافت کارشان به کجا کشیده و جامعه را چگونه با خود همراه نمود ه اند که به خانۀ جگر گوشۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) حمله ور، درِ خانه را به آتش کشیده و یگانه دخت خاتم پیامبران(علیهم السلام) را مجروح نمایند و صدای احدی به مخالفت با آنان در نیاید!

به واقع چه شده که با نالۀ «یا ابتاه! یا رسول اللّه» حبیبۀ خدا، که قلب سنگ را در هم می شکند، نه تنها هیچ تغییر و تحوّلی در کسی ایجاد نشد بلکه عمر شمشیر را همچنان که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوی حضرت و تازیانه بر بازوی بضعۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) زد. (1)

ص: 47


1- کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص585-586.

این در حالی بود که آنان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) آیۀ مودّت را شنیده و از طرفی می دانستند که حضرت صدیقۀ طاهره (علیها السلام) انسیّة الحوراء باردار هستند.

و این ها همه تنها با گذشت دو ماه بعد از غدیر اتفاق افتاد، بیعت کنندگان با امیرمؤمنان علی (علیه السلام) بیعت شکسته و حضرت امّ ابیها فاطمۀ زهرا (علیها السلام) را با آن ضربات از پای در آورده و طفل شش-ماهه ای را سقط کردند. جا دارد تمام عالم در این ماتم خون بگرید و جهانیان ناله و شیون سر دهند و لحظه ای آرام نگیرند.

شهادت امیرالمؤمنین علی (عليه السلام)

ابن ملجم به قصد قتل امیرالمؤمنین (علیه السلام) به کوفه رفت و در محلّه بنی کنده که خوارج حضور داشتند وارد شد. او قصد شوم خود را از ترس اینکه منتشر شود، مخفی کرد. وقتی به زیارت یکی از اصحاب خود رفت، در آنجا قطام بنت اخضر تیمیّه را ملاقات نمود. چون پدر و برادر او را که از جمله خوارج بودند، امیر المؤمنین (علیه السلام) در نهروان کشته بود، از این جهت با علی (علیه السلام) خصومت بی نهایتی داشت. ابن ملجم وقتی قطام را دید، به یکباره دلباختۀ او شد و در نهایت از او خواستگاری نمود.

قطام گفت: چه مهر من خواهی کرد؟

گفت: هر چه بگویی.

گفت: مهریّۀ من، سه هزار درهم، یک کنیز، یک غلام و کشتن علیّ بن ابی طالب است!

ص: 48

ابن ملجم گفت: تمام آنچه گفتی ممکن است جز قتل علی. چگونه او را به قتل برسانم؟

قطام گفت: وقتی که علی مشغول به کاری شد و از تو غافل بود، ناگهان بر او شمشیر بزن و او را بکش، پس اگر او به قتل رساندی، همسر تو می شوم و اگر تو کشته شوی پس آنچه در آخرت به تو می رسد، بهتر است برای تو از آنچه در دنیا به تو می رسد!

ابن ملجم که فهمید قطام با او هم عقیده است، گفت: به خدا قسم من برای کشتن علی به این شهر آمده ام. (1)

همان گونه که در تاریخ وارد شده، ابن ملجم موجب به شهادت رسیدن مولای متقیان، اباالسّبطین، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) شد، اما نباید از نقش اصحاب صحیفه در قتل امیرمؤمنان (علیه السلام) غافل شد.

عداوت و دشمنی اصحاب صحیفه نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) از روز روشن تر است.

آنان از همان ابتدا، پس از نقشۀ قتل رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، نقشۀ قتل مولای غریبمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در سر می-پروراندند. از طرفی اگر به عقب بازگردیم، در می یابیم که هدف از راه-اندازی جنگ جمل، قتل وصیّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود.

ص: 49


1- شهادت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) صاحب غدیر، ص112.

تا جایی که وقتی خبر شهادت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) را برای عایشه آوردند، سجدۀ شکر نمود. (1)

معاویه نیز از امضاء کنندگان صحیفۀ ملعونه بود و ترديدى وجود ندارد كه او در صدد قتل امام علی (علیه السلام) بوده است؛ زيرا او خوب مى-دانست كه تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) زنده است، نمى تواند به خلافت برسد، و از سوى ديگر نه تنها قتل امام (علیه السلام) در ميدان نبرد عادتاً ميسّر نيست؛ بلكه تجربه واقعۀ صفّين ثابت كرد كه اگر بار ديگر اين جنگ تكرار شود، به شكست قطعى و نابودى معاويه خواهد انجاميد؛ بنابراين بهترين راه براى از ميان برداشتن امیرمؤمنان (علیه السلام)، ترور اوست.

براى اجراى نقشه ترور، بهترين راه آن بود كه اين نقشه به دست ياران سابق حضرت (يعنى بقاياى خوارج كه به تازگى با ايشان درگير شده اند) اجرا شود كه در صدد خونخواهى همفكران خود هستند و براى اين اقدام شوم، انگيزه كافى را دارا هستند. بنابراین ابن ملجم به دستور اصحاب صحیفه امیر عوالم را به شهادت رساندند. این اخبار، حاکی از آن است که به قتل رساندن وصی و جانشین بلافصل رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) رؤیای دیرینۀ اصحاب صحیفه بوده که با پیش-دستی خوارج، راه را برای غاصبین هموار ساخت.

ص: 50


1- مقاتل الطالبین، ص27.

فصل چهارم: مقدّمات فاجعۀ عاشورا

اشاره

ص: 51

ص: 52

اقدامات معاویه برای ولایت عهدی یزید

اشاره

معاویه چنان به پیمان نامه ای که به امضاء رسانده بودند پایبند بود که پا بر روی صلح نامه با امام مجتبی (علیه السلام) گذاشت و تمامی مفاد آن را نقض کرد.

او برای ولایت عهدی فرزندش یزید، موانع بزرگی چون امام مجتبی (علیه السلام)، سعد بن ابی وقاص، عبداللّه بن عمر، عایشه، عبدالرحمان بن ابی بکر و... را سر راه خود می دید. اما در نهایت دست به کار شد و تمامی این موانع را از میان برداشت.

در ذیل به بیان افراد مخالف با طرح جانشینی یزید و نحوۀ از میان برداشتن آنان توسط معاویه می پرداریم:

1. امام حسن مجتبی (عليه السلام)

وجود مقدّس امام مجتبی (علیه السلام) از دو جهت برای عملی شدن طرح جانشینی یزید، مانع بزرگی بودند:

اولاً: شخصیّت اجتماعی و موقعیّت آن حضرت و برادر بزرگوارشان امام حسین (علیه السلام) در مدینه که از جایگاه بلندی برخوردار بودند.

ثانیاً: قرارداد میان امام حسن (علیه السلام) و معاویه که بنا بر مفاد آن، معاویه حق اینکه بعد از خود کسی را به جانشینی قرار دهد ندارد و باید بعد از او، خلافت به امام مجتبی (علیه السلام) و اگر در دار دنیا نبودند، به امام حسین (علیه السلام) برسد.

ص: 53

امام حسن مجتبی (علیه السلام) به همراه لشکری از کوفه به قصد جنگ با معاویه حرکت کردند و معاویه نیز به همراهی اهل شام به میدان جنگ رهسپار شد. بعد از رویارویی دو لشکر و وقایعی که رخ داد، کار به صلح رسید و صلح نامه ای در آن میان به امضای دو طرف رسید که یکی از مفادش این بود: «علی أن یجعل العهد للحسن من بعده»؛ «بعد از معاویه کسی جز حسن خلیفه نباشد».

معاویه برای عملی کردن هدف خویش، برای همسر امام (علیه السلام) نامه ای نوشت که در ازای صد هزار درهم و همسری با یزید، امام مجتبی (علیه السلام) را مسموم نماید. (1)

آنگاه که جعده این کار را عملی ساخت و امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد، معاویه یکصد هزار درهم را برای او فرستاد، ولی دربارۀ همسری با یزید به او گفت: می ترسم کاری که با حسن کردی، با فرزندم یزید انجام دهی. (2)

وقتی خبر شهادت امام مجتبی (علیه السلام) به معاویه رسید، او چنان از این خبر شاد شد و خوشحالی کرد که به سجده افتاد و اطرافیان او نیز به سجده افتادند. (3)

سرانجام با این طرح و نقشه معاویه نخستین و بزرگ ترین مانع در اجرای طرح جانشینی یزید از میان برداشته شد.

ص: 54


1- ناگفته هایی از حقایق عاشوراء، ص به نقل از مروج الذهب، ج1، ص713 و 714.
2- ناگفته هایی از حقایق عاشوراء، ص67.
3- الامامة و السیاسة، ج1، ص196.

2. سعد بن ابی وقّاص

سعد بن ابی وقّاص با امیرمؤمنان علی (علیه السلام) رابطۀ خوبی نداشت اما برای معاویه هم احترامی قائل نبود تا چه رسد به فرزندش یزید.

سعد از جمله شش نفری بود که عمر بن خطّاب بعد از خود برای شورای تعیین کنندۀ خلیفه، معرّفی نموده بود و سعد در آن جلسه از امیرالمؤمنین (علیه السلام) هواداری نکرده است.

مخالفت سعد این گونه ابراز شد که وقتی معاویه وارد مدینه گشت و شخصیّت های آن زمان به دیدن او رفتند، سعد نیز به ملاقات او رفت. معاویه به احترام سعد برخاست و او را در کنار خود نشاند و مشغول گفتگو شدند تا جایی که معاویه به او گفت: تو چرا ابوتراب (علیّ بن ابی طالب (علیهما السلام)) را لعن نمی کنی؟

سعد در پاسخ گفت:

«من از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) دربارۀ علیّ بن ابی طالب (علیهما السلام) فضائلی شنیده ام که تا آن ها در ذهن من است، هرگز چنین نمی-کنم».

معاویه از پاسخ سعد بن ابی وقّاص عصبانی شد و مجلس را با ناراحتی ترک کرد. (1)

بدیهی است که معاویه با وجود چنین شخصی نمی توانست به آسانی برنامۀ خود را عملی کند. پس به ناچار سعد بن ابی وقّاص را از میان راه خود

ص: 55


1- ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص69 به نقل از صحیح مسلم، باب فضائل و مناقب امیرمؤمنان علی (علیه السلام).

برداشت و همان طور که امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد، او را نیز به وسیلۀ سم به قتل رسانید. (1)

3. عایشه

همان گونه که پیشتر گذشت، با ورود معاویه به مدینه، شخصیّت های مختلفی با او دیدار کردند.

معاویه با آنان مسئلۀ ولایت عهدی یزید را مطرح می نمود. از جمله افرادی که با او ملاقات کردند عایشه بود. معاویه به او گفت:

این که من تصمیم گرفته ام یزید بعد از خودم خلیفه باشد، از قضای الهی ناشی می شود و ارادۀ خداوند متعال است. این کاری تمام شده است و مردم در این مسئله حقّ اظهار نظر ندارند. ای عایشه! آیا احتمال می دهی که مردم از این موافقت و عهدی که بسته اند دست بردارند؟

عایشه در پاسخ به او گفت:

از خدا بترس، کدام عهد و پیمان و کدام موافقت؟ چرا به شخصیّت های بزرگ نسبت دروغ می دهی؟ بر خلاف دیدگاه آنان تصمیم نگیر و برای آنان تعیین تکلیف نکن.

در کتاب «الصراط المستقیم» آمده که:

معاویه بر فراز منبر بود و برای ولایت عهدی یزید از مردم بیعت می گرفت. عایشه او را خطاب قرار داد و گفت:

آیا بزرگان صحابه که خلیفۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند، برای فرزندانشان از مردم بیعت گرفتند؟ آیا آنان اولادشان را جانشین خود کردند؟

ص: 56


1- ناگفته هایی از حقایق عاشورا، به نقل از مقاتل الطالبین، ص80؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص49.

معاویه در جواب گفت: نه!

عایشه گفت:

پس تو که می خواهی پسرت را جانشین خود کنی، چه کسی قبل از تو این کار را کرده است؟

در این هنگام معاویه خجالت زده شد....

روزی عایشه تصمیم گرفت که به خانۀ معاویه برود و با او دیدار کند و به طرف خانۀ او به راه افتاد. معاویه دستور داده بود که در مسیر راه او چاله ای حفر کنند و روی آن را بپوشانند. عایشه که سوار بر مرکب بود به داخل گودال افتاد و مُرد. (1)

4. عبدالرحمان بن ابی بکر

عبدالرحمان فرزند ابوبکر و برادر عایشه، از جمله مخالفین ولایت عهدی یزید بود. معاویه در ابتدا پولی به مبلغ صد هزار درهم برای او فرستاد اما عبدالرحمان در پاسخ به این عمل گفت:

من دینم را به دنیا نمی فروشم.

ابن عبدالبر در کتاب «الاستیعاب» می گوید:

بعد از فرستادن پول توسط معاویه به عبدالرحمان و قبول نکردن او چیزی نگذشت که عبدالرحمان مُرد. (2)

ص: 57


1- ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص70-71 به نقل از الصراط المستقیم، ج3، ص45.
2- ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص72 به نقل از الاستیعاب، ج2، ص285.

با اندکی تحقیق، در می یابیم که مرگ عبدالرحمان، به دست معاویه بوده است چرا که تاریخ نگاران اهل سنت نوشته اند: معاویه به عبدالرحمان بن ابوبکر گفت: تصمیم دارم تو را به قتل برسانم. (1)

5. عبدالرحمان بن خالد

عبدالرحمان فرزند خالد بن ولید یکی دیگر از مخالفان طرح جانشینی یزید بود.

او در جنگ صفین در لشکر معاویه و نه تنها جزو لشکریان، بلکه از بزرگترین پرچم داران لشکر بود. او «حامل اللواء الأعظم» بوده است و اهل شام علاقۀ خاصّی به او داشتند.

حافظ ابن عبدالبرّ می گوید: هنگامی که معاویه می خواست برای یزید بیعت بگیرد، خطبه ای برای مردم شام خواند و گفت:

ای مردم! من دیگر پیر شده ام و سنّ من بالا رفته، به این فکر افتادم که سرپرستی شما را بعد از خودم به کسی بسپارم که بتواند وحدت شما را حفظ کند و حکومت را اداره نماید. من نیز فردی مثل شما هستم، پس رأی و نظر خودتان را در این باره بگویید.

همۀ مردم به اتفاق گفتند:

ما عبدالرحمان بن خالد را به جانشینی شما انتخاب می نماییم. (2)

رأی و نظر مردم برای معاویه بسیار سنگین و گران تمام شد. او ناراحتی خود را از این موضوع مخفی کرد تا این که عبدالرحمان بیمار شد و معاویه طبیبی یهودی برای معالجۀ او فرستاد که این طبیب نزد معاویه جایگاه خاصّی

ص: 58


1- ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص72 به نقل از الاستیعاب، ج2، ص285.
2- ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص74-75 به نقل از الاخبار الطوال، ص172.

داشت. معاویه به طبیب یهودی دستور داد تا در داروی تجویز شده جهت مداوای عبدالرحمان سمّی کشنده قرار دهد تا او بمیرد، اما در میان مردم گفته شود که عبدالرحمان بر اثر بیماری درگذشته است.

طبیب یهودی طبق دستور معاویه عمل کرد و نقشه را عملی ساخت. در نتیجه این دارو، در ناحیۀ ریه و روده های عبدالرحمان مشکلی پدید آمد که به مرگ او انجامید. (1)

6. تبعید سعید بن عثمان

روش دیگری که معاویه برای مبارزه با مخالفان طرح ولیّ عهدی و جانشینی یزید پیش گرفت، تبعید بود. او افراد بسیاری را به نقاط دور تبعید نمود که نتوانند با طرح مذکور مخالفت نمایند. از جمله افرادی که مشمول تبعید شد، سعید بن عثمان بن عفّان بود.

ابن عساکر در این زمینه می نویسد: مردم مدینه بر این باور بودند که بعد از معاویه، سعید بن عثمان خلیفه است. او نزد قوم خود و بنی امیّه و پیروانش چنین موقعیتی داشت. این باور و اعتقاد در نزد مردم، تمام و قطعی بود و هرگز با این عقیده، نوبت به خلافت یزید نمی رسید تا جایی که این معنا را به نظم در آوردند و در بین عموم مردم مشهور بود:

به خدا سوگند یزید به حکومت نخواهد رسید و اگر در این فکر باشد، به قتل خواهد رسید. فرمان روای بعد از او (معاویه) سعید است. (2)

ص: 59


1- ناگفته هایی از حقایق عاشوراء، ص74-75 به نقل از الاستیعاب، ج2، ص409.
2- ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص78-79 به نقل از تاریخ مدینة الدمشق، ج21، ص223.

روزی سعید بن عثمان نزد معاویه رفته و به او گفت: شنیده ام تو می خواهی یزید را به جانشینی معرفی کنی.

معاویه پاسخ داد: آری!

سعید گفت: تو همواره مورد عنایت پدرم بودی و به برکت خونخواهی پدر من به این مقام رسیده ای. با این حال، تو فرزند خود را بر من مقدم می نمایی، در حالی که من از یزید هم از جهت پدر و مادر و هم از جهات شخصی بر این امر سزاوارترم.

اگر از جهت پدر سنجیده شود، پدر من عثمان و پدر یزید، معاویه است و اگر از جهت مادر باشد، مادر یزید نصرانی بوده و تربیت یزید نصرانی است.

معاویه در پاسخ او چنین گفت:

«آری، پدرت به من خوبی کرده است، پدر تو از پدر یزید بهتر است، مادر تو از مادر او بهتر است، همۀ این ها را نمی توان انکار کرد، ولی این که خودت از یزید بهتر باشی، نه به خدا سوگند! اگر همۀ شهر دمشق از مردانی مثل تو پر شود، نزد من، یزید از همۀ آنان عزیزتر است».

سرانجام معاویه به سعید بن عثمان که نزد اهل مدینه عزیز و محترم بود، پیشنهاد می دهد که بهتر است به خراسان بروی و والی آن جا شوی. (1)

ص: 60


1- ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص80 به نقل از وفیات الاعیان، ج5، ص289-390.

او می خواست فرزند عثمان به خراسان برود تا از مراکز حکومت به دور باشد و شرّی برای یزید و معاویه در پی نیاورد.

سرانجام آنگاه که سعید به خراسان رفت، از جانب حکومت معاویه، غلامان و اطرافیان او را تحریک کردند که سعید را به قتل برسانند و بعد به دلیل این که سرّ و راز قتل سعید مخفی بماند، به آن غلامان دستور دادند که همدیگر را بکشند، آنان بعد از کشتن سعید به جان هم افتادند و همدیگر را کشتند، به طوری که کسی دیگر از آنان باقی نماند! (1)

7. خریداری افراد با پول

معاویه برای اثبات ولایت عهدی یزید روش دیگری را برگزید. او عدّه-ای از بزرگان مخالف را با دادن پول و یا حقّ السکوت دادن خرید. پیش تر گذشت که معاویه برای عبدالرحمان بن ابوبکر، صد هزار درهم فرستاد، ولی او گفت:

من دینم را به دنیا نمی فروشم.

در اجرای این طرح، معاویه به والی کوفه که مغیرة بن شعبه بود دستور داد تا عدّه ای از اهل کوفه را به شام بفرستد تا آنان از معاویه، جانشینی یزید را درخواست کنند!

ص: 61


1- ناگفته-هایی از حقایق عاشوراء، ص80 به نقل از تاریخ یعقوبی، ج2، ص237؛ انساب الاشراف، ص2514.

مغیره چهل نفر را برگزید و به شام فرستاد. آنان در سخنرانی معاویه شرکت کردند و به او گفتند: ای آقا! چرا معطل می کنی؟ برای چه مردم را در انتظار می گذاری؟ ای معاویه! ما از آینده خبر نداریم و نمی دانیم چه خواهد شد، مصلحت این است که یزید را به جانشینی خود معرّفی کنی!

معاویه در پاسخ گفت:

عجب! درخواست شما این است؟ باشد، پس شما صبر کنید! من فکر می کنم و بعد اعلام می نمایم!

سرکردۀ این گروه عروه، فرزند مغیرة بن شعبه بود. فردی به او گفت:

پدر تو در دین این گروه را به چه مبلغی خرید؟

عروه پاسخ داد:

سی هزار درهم.

گفت:

عجب! دین آنان خیلی ارزان بود. (1)

8. عبداللّه بن عمر

تنها کسی که همراهی او فواید فراوانی برای یزید و معاویه و از طرفی ضرر های بسیاری برای اسلام و جامعۀ مسلمانان داشته، عبداللّه بن عمر است. او نیز از مخالفان ولیّ عهدی یزید بوده که با گرفتن پول سکوت کرد و سکوت او آثار فراوانی داشت؛ چرا که عبداللّه به ظاهر مردی مقدّس بود و

ص: 62


1- ناگفته هایی از حقایق عاشوراء، ص80-81 به نقل از تاریخ مدینه دمشق، ج40، ص298؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص350.

برای جامعۀ آن روز و مردم آن دیار الگو و نمونه بود و افزون بر آن، به دلیل پدرش نیز به او احترام می گذاشتند. او برای سکوت خود صد هزار درهم گرفت و تا آخرین لحظه با سکوتش طرح و برنامۀ معاویه را تأیید کرد. (1)

آنچه بیان شد، برخی از اقدامات معاویه برای به خلافت رسیدن فرزندش یزید بود. از سخنان گذشته، این مطلب به دست می آید که او تا آخرین لحظه پای عهدی که با اصحاب صحیفه بسته بود، ایستاد و تا زنده بود اجازه نداد که خلافت به امیرالمؤمنین و اولاد ایشان (علیهم السلام) برسد.

ص: 63


1- ناگفته هایی از حقایق عاشوراء، ص80-81 به نقل از فتح الباری، ج13، ص60.

ص: 64

فصل پنجم: جانشینی یزید و قیام امام حسین (عليه السلام)

اشاره

ص: 65

ص: 66

نامۀ یزید به ابن زیاد

یزید پس از مدّتی که بر تخت حکومت نشست، بر خلاف پدرش که ظاهر را حفظ می نمود، به شراب خواری و فسق و فجور پرداخت و روز به روز وضع بدتر و اسف بارتر می شد.

حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)، به عنوان فرزند امیرمؤمنان (علیه السلام) و امام جامعه، هیچ گاه زیر بار ذلّت و خواری بیعت با کسی چون یزید نمی رفتند، همان گونه که فرمودند:

«مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ»؛ «شخصی مانند من با فردی چون یزید، دست بیعت نخواهد داد».

یزید در نامه ای برای عبیداللّه بن زیاد نوشت:

«...خبر حرکت حسین به کوفه به من رسیده است، در بین والیان، تو گرفتار امتحان شده ای. اگر حسین را کشتی، آقا، آزاده و شخصیتی محترم هستی وگرنه به همان نسب بی ارزش، گم نام، ولدالزّنا و... باز می گردی...». (1)

بنابراین ابن زیاد با این تهدید، بر آن شد تا امام حسین (علیه السلام) را به شهادت برساند.

دو لشکر در محرم الحرام سال 60 هجری، در کربلا به مصاف یکدیگر رفته و یزیدیان، به حسب ظاهر امام حسین (علیه السلام) و یاران با وفای ایشان را به

ص: 67


1- ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص133 به نقل از انساب الاشراف، ج3، ص160.

شهادت رسانده، اهل بیتشان را به اسارت برده و آنان را مغلوب خود قرار دادند.

اما اگر خوب دقت کنیم، در می یابیم که همین لشکرکشی نیز از سوی سقیفه شکل گرفته و در حقیقت لشکریان از اصحاب صحیفه دستور می گرفته اند. چرا که معاویه، از سران بنی امیّه و از امضاء کنندگان صحیفۀ ملعونه بود و پیش تر ذکر شد که برای ولایت عهدی یزید، زحمات زیادی را متحمل شد و از هیچ تلاشی مضایقه ننمود.

با جانشینی یزید، صحنه ای برای سر بریدن سومین امام غدیر (علیه السلام) و غدیریان اصیل مهیّا گشت که پایه گذار آن، سقیفه بود، همان گونه که در زیارت مقدّس عاشوراء می خوانیم:

«فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ»؛

«پس خدا لعنت کند امّتی را که پایه و اساس ظلم و جور به شما اهل بیت (علیهم السلام) را گذاشتند».

به تعبیر دیگر، اگر قرآن به روی نِی نرفته بود، سر امام غدیر (علیه السلام) به نیزه ها نمی رفت، اگر بیت وحی را آتش نمی زدند، خیمه-ای در کربلا نمی سوخت، اگر یگانه دخت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) پشت در نمی رفت، امام حسین (علیه السلام) را به قتلگاه نمی بردند.

امام جعفر صادق (علیه السلام) دربارۀ ارتباط سقیفه و شهادت امام حسین (علیه السلام) می فرمایند:

ص: 68

«إِذَا كُتِبَ الْكِتَابُ قُتِلَ الْحُسَيْن (علیه السلام) »؛ (1)

«آنگاه که صحیفۀ ملعونه امضا شد، امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید».

از مطالب فوق، به خوبی روشن می شود که برپایی سقیفه، ارتباط مستقیم با شهادت امام حسین (علیه السلام) دارد.

به امید آن که در روز ظهور آخرین وارث غدیر، امام مظلوم، حضرت بقیّة اللّه الاعظم (علیه السلام) حضور داشته و شاهد انتقام جویی ایشان از قاتلین پنج تن آل عبا (علیهم السلام) باشیم.

ص: 69


1- کافی، ج8، ص180؛ تأویل الآیات الظاهره، ص647؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص884؛ مرآة العقول، ج26، ص69؛ تفسیر نور الثقلین، ج4، ص616 و ج5، ص259؛ تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 12، ص102 و ج13، ص131؛ بحارالانوار، ج24، ص366 و ج28، ص123، ح6 و ج31، ص635.

منابع

قرآن کریم

1. الاصول العامة لمسائل الامامة: سید علی حسینی میلانی، حقایق اسلامی، چاپ دوم، قم 1441 ق.

2. الامامة و السیاسة: ابن قتیبة الدینوری (176 ق)، تحقیق: علی شیری، دار الاضواء، چاپ اول، بیروت 1410 ق.

3. بحارالانوار: محمدباقر مجلسی (1110 ق)، تحقیق: جمعی از محققان، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، بیروت 1403 ق.

4. البرهان فی تفسیر القرآن: سید هاشم بحرانی (1107 ق)، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، مؤسسة البعثة، چاپ اول، قم 1376 ش.

5. تأویل الآیات الظاهرة: علی استرآبادی (940 ق)، تحقیق: حسین استاد ولی، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ اول، قم 1409 ق.

6. تفسیر نور الثقلین: عبد علی بن جمعة العروسی الحویزی (1112 ق)، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، اسماعیلیان، چاپ چهارم، قم 1415 ق.

7. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب: محمد بن محمد رضا قمی مشهدی (1125 ق)، تحقیق: حسین درگاهی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، چاپ اول، تهران 1368 ش.

ص: 70

8. سقیفه: سید مرتضی عسکری (1386 ش)، انتشارات علامه عسکری، چاپ دهم، تهران 1397 ش.

9. شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) صاحب غدیر: محمد رضا شریفی، مرکز تخصصی غدیرستان کوثر نبی (صلی الله علیه و آله وسلم)، بی تا.

10. کافی: محمد بن یعقوب کلینی (239 ق)، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، دارالکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، تهران 1407 ق.

11. کتاب سلیم بن قیس هلالی: اسماعیل انصاری زنجانی خوئینی، دلیل ما، چاپ بیست و پنجم، قم 1398 ش.

12. گزارش حجّة الوداع: محمدباقر انصاری، دلیل ما، چاپ اول، قم 1378 ش.

13. مقاتل الطالبین: ابی الفرج اصفهانی (356 ق)، مؤسسة دار الکتاب للطباعة و النشر قم، منشورات المکتبة الحیدریة و مطبعتها فی النجف، ایران 1385 ق.

14. مرآة العقول: محمدباقر مجلسی (1110 ق)، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، تهران 1404 ق.

15. ناگفته هایی از حقایق عاشورا: سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، چاپ دوم، قم 1428 ق.

ص: 71

ص: 72

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109